إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ(بقره/159)
امام خميني، بيشك در ميان عالمان شيعي، در زمره معدود افرادي است[1] كه در عين اشراف عميق به شاخههاي مختلف علوم اسلامي و بهرهگيري از معارف آنها، با اتكا به نگاهي منظومهوار(systematic) در تفسير متون اسلامي، دستآوردهاي هيچ يك از شاخههاي علوم اسلامي را مصون از نقد و بازنگري نميدانست. ايشان در اغلب اثار خود، ضرورت پيراستن نظرگاه ديني از رويكردهاي گزينشي(selective) كه تحت تأثير عوامل مختلف نظري و عملي، تصويري ناصواب از آموزههاي ديني بهدست ميدهد را يادآور شدهاند. التفات امام خميني در باب نگاه منظومهوار به آموزههاي ديني به حدي است كه شايد بياغراق بتوان پروژه فكري ايشان را ساماندهي نظرگاهي جامع در تفسير سنت ديني[2] برشمرد. ايشان خود بارها تأكيد و تصريح نمودهاند كه اسلام از آغاز تا كنون از آنرو كه به همه ابعاد آن توجه نشده، مهجور و غريب بوده است(امام خميني، 1379، 3 :225) و هر فرد يا مكتب بر حسب ادراك محدود و خاص خودش از منظومه تعاليم اسلامي، آموزههاي ديني را به برداشت ناقص خود فروكاسته است. امام خميني(ره) اين رويه را يك «فاجعه» لقب دادهاند. (امام خميني، 1379، 4: 7ـ6)
در اين ميان، نبايد از نظر دور داشت كه نگاه منظومهوار امام خميني به سنت ديني در عين حال كه به نوعي ميراث صدرالمتألهين شيرازي در مواجهه با آموزههاي وحياني بهشمار ميرود و در پي ارائه نظامي سازوار(consistent) از متن مقدس است كه بنا بر ادعا، ساحت عقل، شهود عرفاني و حجيت ظواهر متون ديني در آن هر يك به نوبه خود پاس داشته ميشود، اما اين وضعيت مانع از نقد نظام صدرايي در آثار ايشان نشده است و بنا به ضرورت، در مواردي نقص نظرگاه صدرايي در تفسير منظومهوار متون ديني گوشزد شده است.[3]
نگارنده در ادامه ميكوشد تا با اشاره به برخي از مهمترين ويژگيهاي نگاه گزينشي به دين، برجستهترين انگيزهها و عمدهترين آثار اين نظرگاه را با نگاهي به آراء و انديشههاي امام خميني دراينباره، محل بحث و بررسي قرار دهد.
الف) ويژگيهاي نگاه گزينشي به دين
نگاههاي گزينشي به دين[4]، هنگامي كه در پي تأسيس و تنسيق نظام اعتقادات خود هستند، بسته به نوع نظام اعتقادي، معمولا حجم محدود و مشخصي از متون ديني را به كار ميگيرند و بخشهاي عمدهاي از سنت ديني، بهويژه بخشهايي كه به نظام اعتقادي آنان پهلو ميزند، مغفول واقع ميشود. بر اين اساس، نوع استنادات و ارجاعات به كار رفته در تبيين و دفاع از آموزهها، در مورد اسلام، صرفاً محدود به آيات و رواياتي خاص و بخشهاي گزيدهاي از سنت و سيره پيشوايان ديني است. اين استنادات محدود كه مبتني بر مباني نظري و عملي از پيش اتخاذ شده گزينشگران قوام يافته، معمولاً بهنحوي در نظام اعتقادي جايگذاري ميشوند كه تصويري به ظاهر جامع از آموزههاي ديني را القاء كنند. امام خميني(ره) برآنند كه افراد و يا گروههايي كه مبتني بر نظرگاهي محدود و بعضاً از پيش تعين شده به سراغ آموزههاي ديني ميروند، تا آنجا كه بتوانند دست به تأويل آموزهها ميزنند و در مواردي كه هيچگونه امكاني براي تأويل وجود ندارد، آنها را ناديده و «منسي» ميانگارند.(امام خميني،1379، 3: 223)
به اين ترتيب، ميتوان گفت: صاحبان نگاههاي گزينشي به سنت ديني بنا به تعبير روشنگر و البته بيادبانة حسن حنفي، روشنفكر معاصر مصري، مواجهه با متن مقدس و آموزههاي ديني را همانند ورود به يك «سوپر ماركت» ميانگارند كه مختارانه ميتوانند نيازمنديها و علائق خود را در ميان گزينههاي موجود بيابند و آنها را گزينش نمايند.[5]
فِرَق، مذاهب و مكاتبي كه بر اساس نوعي نگاه گزينشي به دين قوام يافتهاند، معمولا ًخود را نماينده راست كيشي (orthodoxy) ميانگارند و ساير نگاهها، تفاسير و مكاتب را بيبهره و يا كمبهره در فهمِ اصيل آموزهها تصور ميكنند. نگاههاي گزينشي معمولاً مبتني بر نوعي تماميتخواهيِ نظري(theoretical totalitarianism) به جاي دفاع از نظريه «تقرُّب به حقيقت»، از نظريه «تملُّك حقيقت» تبعيت ميكنند و بر اين اساس، عمدتاً خود را گروه برگزيده و فرقه ناجيه[6] قلمداد ميكنند و نگاه خود را مصداق واقعي تفسير و فهم سنت ديني بهشمار ميآورند.[7] امام خميني(ره) در شرح حديث بيست و چهارم از كتاب شرح چهل حديث، در ذيل روايتي كه علم را ناظر به سه قسم«آيه محكمه»، «فريضه عادله» و «سنت قائمه» ميداند، ضمن تطبيق اين سه قسم با «علوم عقليه و عقايد حقه»، «علم اخلاق» و «علم ظاهر و آداب قالبيه»، معرفت ديني را منظومهاي سهوجهي به شمار آوردهاند كه تنها پاسداشت همه جانبه آن به نحو توأمان ميتواند مقاصد علمي و عملي شارع را در تربيت انسان قرآني برآورده است. پرواضح است كه بر اين اساس، غفلت از هر يك از اين دانشهاي سهگانه، مانع از درك ساحتي از «مقامات روح» و «نشآت انسانيه» خواهد بود؛
« پس، بر طالب مسافرت آخرت و صراط مستقيم انسانيت لازم است كه در هر يك از مراتب ثلاثه با كمال دقت و مواظبت توجه و مراقبت كرده و آنها را اصلاح كند و ارتياض دهد، و هيچيك از كمالات علمى و عملى را صرفنظر ننمايد. گمان نكند كه كفايت مىكند او را تهذيب خلق يا تحكيم عقايد يا موافقت ظاهر شريعت، چنانچه هر يك از اين عقايد ثلاثه را بعضى از صاحبان علوم ثلاثه دارا هستند. … و بعضى علماى اخلاق و تهذيب باطن منشأ تمام كمالات را تعديل خلق و تهذيب قلب و اعمال قلبيه دانند، و ديگر حقايق عقليه و احكام ظاهريه را به پشيزى محسوب ندارند بلكه خار طريق سلوك شمارند. و بعضى از علماى ظاهر علوم عقليه و باطنيه و معارف الهيه را كفر و زندقه پندارند و با علما و محصلين آن عناد ورزند.
و اين سه طايفه كه داراى اين عقايد باطله هستند هر سه از مقامات روح و نشآت انسانيه محجوب هستند، و درست تدبر در علوم انبياء و اولياء نكردهاند، و از اين جهت بين آنها هميشه منافراتى بوده و هر يك به ديگرى طعنها زند و او را بر باطل داند، با آنكه تحديد در مراتب باطل است. و به يك معنى هر سه درست گويند در تكذيب ديگرى، نه از باب آنكه علم يا عمل آنها باطل باشد مطلقا، بلكه از باب آنكه تحديدات آنها مراتب انسانيه را به اين حدّ و علوم و كمالات را به همان رشته كه خود دارا هستند مطلبى است بر خلاف واقع.» (امام خميني، 1383: 388)
در پي ويژگي نخست، نظرگاه گزينشي به دين، اعتبار يكساني براي ساحات مختلف ديانت و جنبههاي گونهگون آموزههاي ديني قائل نيست و در اين ميان، بسته به دغدغههاي نظري و عملي خود، سنت ديني را به بخشهاي نامساويِ ناهمگون تقسيم ميكند و بيشترين اعتبار را از آنِ ساحتي ميداند كه خود بدان تعلق خاطر بيشتري دارد. بر اين اساس، آموزههاي ديني، مبتني بر سلايق فردي، گروهي و فرقهاي، به آموزههاي روبنايي و زيربنايي و يا تعاليم درجه اول و دوم تقسيم ميشوند و به اين ترتيب، تصوير مُثله شدهاي از تماميتِ انداموار(organic) سنت ديني به دست داده ميشود. امام خميني(ره) ضمن تأكيد بر اين نكته كه اسلام «نسبت به يك جهت، دونِ جهت ديگري نيست» (امام خميني،1379 ،4 :10) در نقد نظرگاه برخي عرفا و حكما كه اينچنين با سنت ديني مواجه يافتهاند، تصريح ميكنند كه اين رويكرد مبتني بر اصلِ «نؤمن ببعضٍ و نكفر ببعضٍ» است كه قرآن آن را مردود شمرده است؛
« آنها [برخي عرفا و حكما] مىگفتند كه اصلًا اسلام آمده است براى اينكه توحيد و سايرِ- مثلًا- مسائل عقلى الهى را تعليم بكند و ساير چيزها، همه مقدمه آن است و اينها را بايد رها كرد و خُذِ الْغايات بايد شد. از اين جهت اعتنا به فقه- البته نه همه، بعضى شان- به فقه و فقها و اعتنا به اخبار و اعتنا به ظواهر قرآن [و] كثيرى از احكامى كه در قرآن هست، اينها را كار نداشتند؛ رد نمىكردند لكن مثل رد كردن بود؛ همان كار نداشتن و بىطرف بودن و … از آن طرف هم اصحاب اينها را تخطئه كردن و قشرى خواندن اينها. اين معنايش اين بود كه ما نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ و بعضىاش را نه، ما كار نداريم يا قبول نداريم.» (امام خميني، 1379 ،3: 222)
افراد و يا گروههايي كه با رويكردي گزينشي در پي تأسيس و تنسيق نظامي اعتقادي مبتني بر آموزههاي سنت ديني برميآيند، در موارد متعدد، ناگزير از نقض اصول تفسيري در مواجهه با متون دينياند. در اينگونه موارد، عمدهترين قانونشكنيها در حوزه مراعات حجيت ظواهر نصوص ديني و لزوم ابتناي تفسير و تأويل بر زمينه(context) اتفاق ميافتد. نگاههاي گزينشگر، در پي ايجاد سازگاري در نظام اعتقادات خود و تثبيت خاستگاه ادعايي خود در سنت ديني، در بسياري از موارد، خود را ناگزير از تفسيرهاي ناموجه، تأويلهاي نابايسته و خروج از زمينه محتوايي متن ديني ميبينند. نمونههاي فراواني از اين ويژگي را به آساني ميتوان در معتقدات مذاهب، فرق و مكاتب فقهي، كلامي، فلسفي و عرفاني رديابي نمود. به عنوان نمونه، امام خميني(ره) با آنكه احترام فوقالعادهاي براي مشرب فلسفي و دقت نظرهاي عرفاني ملاصدرا قائل است، در تفسير آيه «يسبح لله ما فيالسموات و ما في الارض»(حديد/1) تأويل معناي تسبيح همه موجودات را به تسبيح تكويني و غيرنطقي نابايسته ميدانند و برآنند كه منطوق لفظي اين آيه بيآنكه نيازمند تأويل باشد، «صريح حق و لب لباب عرفان» است. ايشان تأويلهاي ارباب عقول در اين باره را ناشي از «احتجاب عقول» آنان و مصداق «تأويلات بعيدة بارده» ميدانند كه مخالفت تام با اخبار و آيات دارد؛
«آيه شريفه اوّل دلالت كند بر تسبيح جميع موجودات، حتى نباتات و جمادات. و تخصيص آن را به ذوى العقول از احتجاب عقول ارباب عقول است. و اين آيه شريفه فرضا قابل تأويل باشد، آيات شريفه ديگر قابل اين تأويل نيست، مثل قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّه يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمواتِ وَ مَنْ فِي الأرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوابُّ وَ كَثيرٌ مِنَ النّاسِ. چنانچه تأويل «تسبيح» را به تسبيح تكوينى يا فطرى از تأويلات بعيده باردهاى است كه اخبار و آيات شريفه از آن ابا دارد، با آنكه خلاف برهان متين دقيق حكمى و مشرب احلاى عرفانى است. و عجب از حكيم بزرگ و دانشمند كبير صدر المتألهين، قدّس سرّه، است كه تسبيح را در اين موجودات تسبيح نطقى نمىدانند، و نطق بعض جمادات، مثل سنگريزه را از قبيل انشاء نفس مقدس ولىّ اصوات و الفاظ را بر طبق احوال آنها مىداند، و قول بعض اهل معرفت را، كه همه موجودات را داراى حيات نطقى دانسته، مخالف با برهان و ملازم با تعطيل و دوام قسر شمردهاند، با آنكه اينكه فرمودند مخالف با اصول خود آن بزرگوار است. و ابداً اين قول، كه صريح حق و لبّ لباب عرفان است، مستلزم مفسدهاى نيست.» (امام خميني،1383: 655ـ654)
گفتني است امام خميني(ره) تأويل صحيح و مطابق با نفسالامر را بالاصاله از آنِ رسول مكرم اسلام(ص) و اهل بيت(ع) ميدانند كه به مقام مشيت مطلقه و فناي مطلق واصل شدهاند. بر اين اساس، هرگونه تأويل متن ديني، در نسبتي كه با تأويلات اهل بيت(ع) و اصول حاكم برآن دارد، كسب وجاهت خواهد نمود؛
« تأويل كتاب الهى كه عبارت از برگرداندن صورت به معنى و قشر به لُبّ است، به طور كمال ميسَّر نشود، مگر براى آنان كه خود آنها منحرف و معوج نباشند، و جز نور حق- تعالى شأنه- در قلب آنها چيزى نباشد، و به مقام مشيّت مطلقه و فناى مطلق كه مقام تأويل است، رسيده باشند. و آن نيست مگر [براى] رسول مكرَّم و خلفاى مقدَّس او- عليهم الصلاه و السلام- كه آنها راسخان در علم و معرفتند»(امام خميني،1385ب: 312ـ311)
نگاههاي گزينشي به سنت ديني، از آنرو كه مبتني بر پيشفرضها و پيشداشتهاي فرد يا گروهي خاص و يا مجموعهاي تلفيقي از آراء و انديشههاي گونهگون به سراغ سنت ديني ميروند، در برخي موارد در نصوص معتبر سنت و تاريخ موثق قابل اعتنا، امكان كسب مشروعيت نمييابند، ازاينرو به ميراث ديني نامعتبر و بعضاً جعلي روي ميآورند و در اين مسير، گاهي نيز خود را ناگزير از ارجاع به رويدادهاي شبههناك تاريخي و بعضاً برساختههاي پارهاي متون ناموجه مييابند. در اين ميان، نبايد از نظر دور داشت كه برخي از فرق و مكاتب در پي مواجهه با وضعيت پيشگفته، حتي به تدليس و تغيير نصوص و بعضاً جعل و ايجاد ميراث ساختگي مبادرت ورزيدهاند تا بدين وسيله پايگاهي اختصاصي براي خود در سنت ديني فراهم آورند. يكي از برجستهترين نمونههاي چنين وضعيتي، رواياتي است كه به صراحت، عقيده، مرام و يا رويكردِ فرقه، مكتب و يا مذهبي را تأييد ميكند. اينگونه روايات كه در صحت پارهاي از آنها ترديدهاي جدي وجود دارد، عمدتاً توسط هواداران، به جهت كسب مشروعيت در سنت ديني جعل شده است. فرق و مكاتبي نظير اشاعره، معتزله، غُلات و مُفوّضه هر يك در طول تاريخ با استناد به رواياتي كه ظاهرا دالّ بر صدق برخي مدعيات آنان است، مواجهه خود با سنت ديني را مشروع نمودهاند. به عنوان نمونه، غلات كه يكي از بزرگترين جنايتهاي تاريخ تشيع را در جعل احاديثي به نام اهل بيت(ع) و مطابق با انديشههاي انحرافي خود رقم زدهاند، در برخي موارد اثري روايي از شاگردان اهل بيت(ع) را اخذ نموده و در آن رواياتي داخل مينمودند و يا آنكه عبارات معصوم(ع) را مطابق ذائقه خود تغيير ميدادند و در پايان، براي آن اثر روايي مغشوش، وثاقتتراشيِ رجالي مينمودند. در پارهاي موارد نيز اين افراد با فراهم آوردن مجموعهاي از روايات جعلي، آن را به نام يكي از شاگردان اهل بيت(ع) منتشر مينمودند. اين آثار معمولاً با وساطت اطفال و يا سالمندان بيسواد به عنوان ميراث بزرگان حديث در بازارها به فروش ميرسيد. (در اين باره نك: معارف،1377: 297.)
نظرگاههايي كه مبتني بر نگاهي گزينشي به سنت ديني ساماندهي شدهاند، هنگامي كه بنا به علايق، پيشفرضها و پيشداشتهاي گزينشگران، بخشي از آموزهها را مد نظر قرار ميدهند، معمولا ديگر در اين بخش گزينش شده دست به راستيآزمايي و پالايش نقادانه نميزنند و پيروان و مقلدان اين نوع نگاهها نيز تماميت آن را از آنرو كه با ذائقه آنان سازگار افتاده، تلقي به قبول ميكنند و از مواجهه اجتهادي با آن اجتناب ميورزند. امام خميني(ره) اين رويه را كه ريشه در «آراي فاسده و مسالك و مذاهب باطله» دارد، يكي از حجابهاي بهرهمندي از معارف قرآن ميدانند كه گاهي از سوء استعداد افراد و عمدتاً از تقليد كوركورانه نشأت ميگيرد؛
« يكى ديگر از حجب، حجاب آراء فاسده و مسالك و مذاهب باطله است؛ كه اين گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعيّت و تقليد پيدا شود. و اين از حجبى است كه مخصوصاً از معارف قرآنْ ما را محجوب نموده. مثلًا، اگر اعتقاد فاسدى به مجرّد استماع از پدر و مادر يا بعض از جهله از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد، اين عقيده حاجب شود ما بين ما و آيات شريفه الهيّه؛ و اگر هزاران آيه و روايت وارد شود كه مخالف آن باشد، يا از ظاهرش مصروف كنيم و يا به آن به نظر فهم نظر نكنيم.» (امام خميني، 1378: 197ـ196)
ب) انگيزهها و سائقها
اينكه افراد يا گروههايي كه با نگاهي گزينشي به سراغ سنت ديني رفته و نظام باورهاي خود را مبتني بر چنين نگاهي سامان دادهاند، از چه انگيزهها(motivations) و سائقهاي(impulses) روانشناختي و جامعهشناختي برخوردار بودهاند، موضوعي است كه به طور مستقل ميتوان آن را در نوشتاري مجزا محل بحث و بررسي قرار داد اما اينك به نحو اجمال ميتوان عمدهترين اين انگيزهها وسائقها را در موارد زير احصا نمود:
يك: كسب مشروعيت براي پيشداشتها و دانشهاي برون ديني
در بسياري موارد، افراد و يا گروهها در حالي كه از پيش واجد مفروضات و دانشهاي برون دينياند، به جهت كسب مشروعيت در اجتماع دينداران و يا اقناع عواطف و گرايشهاي ديني خود، دست به گزينشِ تأويلگرانة سنت ديني ميزنند تا محملي مشروع براي نظام باورهاي خود تعبيه نمايند و از اين رهگذر به دغدغههاي معرفتي، روانشناختي و اجتماعي خود و يا گروه متبوع، پاسخي شايسته دهند.
دو: حب نفس
اين انگيزه كه واجد مصاديق متعدد و گونهگون است و به دو شكل آگاهانه و ناآگاهانه رخ مينمايد، در بسياري از موارد موجب ميشود تا فرد يا اعضاي گروه از آنرو كه اهليّتي علمي، فضيلتي اخلاقي و يا احوالي معنوي در خود مييابند، نظام باورها و پيشداشتهاي خود را مقدس و موهبتي از سوي خداوند تلقي ميكنند و بر اين اساس، خود را لايق گزينش از سوي او ميپندارند و ازاينرو، به نوعي دست به پرستش نظام باورهاي خود ميزنند و براي توجيه آنها بر اساس سنت ديني، آگاهانه گزينش سنت را وجهه همت خود قرار ميدهند تا با كنار گذاردن بخشهايي از سنت ديني كه به نظام باورهاي آنان خدشه وارد ميآورد، معتقدات خود را مفسرِ واقعي سنت بهشمار آورند. به عنوان نمونه، امام خميني(ره) در نقد نگاه غزالي در دنيايي شمردن علم فقه، آن را ناشي از نوعي حب نفس و تعلق خاطر به علم اخلاق كه غزالي اهليّتي در آن براي خود سراغ يافته، ميدانند؛
« [غزالي] علم فقه را از علوم دنيايى و فقها را از علماى دنيا دانسته، با اينكه اين علم از عزّ علوم آخرت است. و اين ناشى است از حبّ نفس و حبّ به آن چيزى كه به خيال خودش اهل اوست، يعنى علم اخلاق به معناى متعارف رسمى، از اين جهت از ساير علوم، حتى علوم عقليه، تكذيب كرده است.» (امام خميني، 1383: 395)
سه: همآوايي با اقتضائات زمانه
اين انگيزه كه عمدتاً در دورههاي اخير رخ نموده، موجب ميشود تا فرد و يا گروه، از آن رو كه پارهاي نظريات متداول علمي، فلسفي، اجتماعي، فرهنگي، و يا سياسي را معارض با سنت ديني مييابد، و از سوي ديگر، به هر دليلي خود را نيازمند اتكا به سنت ديني ميداند، آگاهانه تصميم ميگيرد تا بخشهايي از سنت ديني را ناديده بينگارد يا آنها را صرفاً واجد مشروعيت در دوران گذشته قلمداد كند و يا آنكه دست به تأويل غير ضابطهمند آنها بزند. هر يك از سه راهكار پيشگفته كه نوعي مواجه گزينشي با سنت ديني بهشمار ميرود، موجب ميشود تا فرد يا گروه در عين حال كه جانب اقتضائات نظري و عملي زمانه خود را ميگيرد، بر حسب ظاهر اتكاي خود به سنت ديني را نيز مراعات نمايد. امام خميني(ره) مواجهه برخي افراد و يا گروههايي كه بهويژه در دوران معاصر ميكوشند تا مجموعه تعاليم اسلامي را به امور طبيعيِ متعارف براي انسان مدرن ارجاع دهند و از هرگونه برداشت ماوراء الطبيعي، فلسفي و عرفاني استنكاف ميورزند، نمونهاي از همآوايي با اقتضائات زمانه ميدانند كه تصويري ناتمام و محدود از منظومه آموزههاي اسلامي به نمايش ميگذارد. (امام خميني، 1379: 4: 7 و نيز همان، 11: 217)
يك. جهل مركب
با آنكه به تعبير امام خميني(ره) عرصه تفسير قرآن به جهت خطر درافتادن در ورطه تفسير به رأي، به هيچرو عرصهاي فراخ و همگاني نيست (امام خميني، 1384: 94-93) اما، گاهي فرد يا گروهي خاص به دليل عدم احاطه به منظومه آموزههاي ديني و آشنايي موضعي و محدود با آن، همراه با عدم آگاهي از اين نقض و عدم احاطه، مواجهة محدود خود با سنت ديني را ناآگاهانه، مواجهه با تماميت آن ميپندارد و بر اساس اين جهل مركب، دريافتهاي ناقص خود از تماميت آموزههاي ديني را ناآگاهانه تفسير واقعي و جامع آن بهشمار ميآورد. نگاههاي گزينشي به دين كه بر اساس چنين انگيزههاي ناآگاهانهاي قوام مييابد، معمولاً مستظهر به دفاع متعصبانه و جانبداري شديد و ايماني معتقدان به آن است و تا آن هنگام كه جهل مركب مدافعان اين نوع نگاهها به جهل بسيط بدل نشود، امكان تنبه و اقناع آنان فراهم نخواهد آمد.
دو. علائق روانشناختي ناشي از سنخ رواني و مزاج فردي
افراد معمولاً بنا به سنخ رواني(psychological types) و مزاج جسماني كه به آن تعلق دارند، از گرايشها و علايق و عواطف خاصي برخوردارند كه گاهي از آن با عنوان سائقهاي موروثي اوليه(inherited primary impulses) ياد ميشود. اين گرايشها چنانچه با تأملات عقلاني و اجتهادات نظري، پالوده و جرح و تعديل نگردد، ممكن است نگاه خاصي را در مواجهه با سنت ديني به فرد تحميل نمايد كه او را سرانجام به نحوي ناخودآگاه به گزينش سنت ديني وادارد تا از اين طريق به سائقهاي روان شناختي خود كه ناشي از سنخ رواني و مزاج جسماني اوست، واكنشي ارضاكننده نشان دهد. امروزه بررسي و تشخيص اين وضعيت با وجود اختلاف نظرهايي كه درباره آن وجود دارد به يكي از جذابترين بخشهاي روانشناسي دين بدل شده است.(در اين باره نك: وولف،1386 : 121-112)
امام خميني(ره) اگرچه از منظر روانشناختي و مبتني بر نظريه سنخرواني و مزاج فردي اين موضوع را محل تأمل قرار ندادهاند، اما تصريح نمودهاند كه اشتغال و تعلق خاطر آدمي به علم و معرفتي خاص، وجهه قلب و تمام توجهات او را محدود به آن حوزه خواهد نمود كه متعاقب آن، ساير ابعاد سنت ديني از منظر وي پنهان خواهد ماند و فرد ناخودآگاه به نوعي تقليلگرايي در مواجهه با آموزههاي ديني مبتلا خواهد شد؛
« وقتى كه انسان اشتغال به يك علمى پيدا كرد و منحصر شد به آن و تمام توجهش انحصار به آن پيدا كرد، اصلًا قلب همچو مىشود كه همهاش عرفان مىشود؛ ديگر كار به اين ندارد كه دنيا هم يك چيزى است و تربيتهاى دنيايى يك چيزى است، و عبادات هم يك مطلبى است و عرض مىكنم كه ادعيه هم يك مطلبى است، و اينها هم يك مطلبى. اينها برگشتش به همان معناست و در دلش غير از اين معنا نيست؛ و لهذا آن چيزهايى كه بر خلاف اوست اصلًا ادراك نمىكند، همه اينها را برمىگرداند به آن مطلبى كه در پيش خودش مسلّم است.» (امام خميني، 1379، 3: 224)
ج) آثار
نگاههاي گزينشي به سنت ديني همواره در طول تاريخ منشأ پارهاي از انحرافات تمدني و دليل اصلي بروز بسياري از جنگهاي عقيدتي بوده است. از اينرو، احصاي مهمترين آثار مخرب اين نوع نگاهها ميتواند ما را در كشف نقاط آسيبپذير سنت ديني و اتخاذ راهكارهاي مناسب جهت ترميم آسيبهاي گذشته ياري رساند. گفتني است عناويني كه در ادامه آنها را مرور خواهيم نمود، بنا به استقرايي ناقص، مهمترين اين آثار را مد نظر قرار ميدهد و بر اين اساس، امكان افزودن عناويني ديگر بر اين فهرست همچنان وجود خواهد داشت.
نگاه گزينشي به سنت ديني ناگزير به برجستهساي ساحاتي از آموزههاي ديني منجر خواهد شد و عموماً اين وضعيت به قيمت بيتوجهي و يا كمتوجهي به ساحات ديگري از آموزهها تمام خواهد شد كه به اين ترتيب، شمايي كاريكاتوري(caricatural) از سنت ديني به نمايش گذارده ميشود. در اين ميان، عمدهترين شكلهاي بروز و ظهور اين وضعيت، گرايش به نوعي قشريگرايي و يا روي آوردن به اشكال مختلف عرفان و باطنيگرايي است. در هر دو وضعيت پيشگفته كه مصاديق فراواني از آن در تاريخ تمدن اسلامي به چشم ميخورد، بخشي از آموزههاي ديني در عين حال كه ارتباط منطقي خود را با تماميت سنت ديني از دست ميدهد، به عنوان آينه تمامنماي سنت به دينداران معرفي ميشود كه در نهايت، به نوعي كجانديشي و افراط و تفريط عملي و نظري منجر خواهد شد. امام خميني(ره) همواره ضمن تحذير از درافتادن در چنين ورطهاي، آن را مانعي جدي در سير إليالله بهشمار آوردهاند؛
« شخص سالك و طالب حق بايد خود را از افراط و تفريط بعضى از جهله اهل تصوّف و بعضى غفله أهل ظاهر مبرّا كند تا سير إلى اللَّه براى او ممكن شود، چه كه بعضى از آن طايفه را عقيده بر آنست كه علم و عمل ظاهرى قالبى حشو است و براى جهّال و عوام است؛ و امّا كسانى كه اهل سرّ و حقيقتند و اصحاب قلوبند و ارباب سابقه حسنى هستند احتياج به اين اعمال ندارند. و اعمال قالبيّه براى حصول حقايق قلبيّه و وصول به مقصد است؛ و چون سالك به مقصد خود رسيد، پرداختن به مقدّمات تبعيد است و اشتغال به كثرات حجاب است. و طايفه دوم در مقابل اين دسته قيام نمودند و در جانب تفريط افتادند و انكار كلّيّه مقامات معنويّه و اسرار الهيّه را نمودند و جز محض ظاهر و صورت و قشر، ديگر امور را بكلّى منكر شدند و به تخيّلات و اوهام نسبت دادند. و بين اين دو طايفه لا زال كشمكش و مجادله و مخاصمه بوده و هر يك ديگرى را بر خلاف شريعت مىدانستند. و حق آن است كه هر دو طايفه قدرى از حدّ تجاوز نمودند و افراط و تفريط كردند.» (امام خميني، 1378: 79)
صاحبان نگاههاي گزينشي به دين، معمولاً از آن رو كه مبتلا به نوعي تماميتخواهي نظري ميشوند و منظومة سنت ديني را به نگاه گزينشي خود فرو ميكاهند، به لحاظ اخلاقي در دام نوعي تكبر بازدارنده گرفتار ميآيند كه مانع از توجه آنان به منظومه جامع سنت ديني ميشود. امام خميني(ره) همواره به اين اثر مخربِ نگاههاي گزينشي به سنت ديني هشدار دادهاند و در جاي جاي آثار خود، تكبر ناشي از نگاههاي تقليلگرايانه(reductional) به آموزههاي ديني را تهديدكننده ايمان ، اخلاق و معرفت ديني قلمداد كردهاند. ايشان در شرح حديث چهارم از كتاب شرح چهل حديث، با اشاره به اثرات نامطلوبِ معرفتي، اخلاقي و ايمانيِ اين تكبر بازدارنده در ميان علما، حكما، عرفا، مدعيان تهذيب باطل و تصوف، فقها و اهل عبادت، علم و ديانت حقيقي را مبرّاي از اينگونه رذايل اخلاقي و معرفتي دانستهاند. ايشان در توصيف كيفيت بروز و ظهور اين قسم از تكبر در ميان مدعيان ارشاد و تصوف و برخي فقها و محدثان مينويسند:
« و در مدعيهاى ارشاد و تصوف و تهذيب باطن گاهى شخصى پيدا مىشود كه به تكبر با مردم رفتار كند، و بدبين به علما و فقها و تابعين آنها گردد، و به حكما و علما طعنها زند و غير خود و سرسپردگان به خود را اهل هلاك داند، و چون دستش از علوم تهى است علوم را خار طريق خواند و اهل آن را شيطان راه سالك شمارد، با آنكه آنچه در مقام دعوى مقام خود گويد اقتضاى خلاف اينها نمايد، و هادى خلايق و مرشد گمراهان بايد خود از مهلكات و موبقات مبرّا باشد، و از دنيا گذشته و محو جمال حق شده، بايد به بندگان خدا تكبر نكند و بدبين به آنها نباشد.
و در فقها و علماى فقه و حديث و طلاب آن نيز گاهى كسى پيدا شود كه مردم ديگر را حقير شمارد و به آنها تكبر فروشى كند و خود را مستحق همه طور اكرام و اعظام داند، و لازم داند كه همه مردم اطاعت امر او كنند و هر چه گويد چون و چرا نكنند، خود را «لا يسأل عمّا يفعل و هم يسألون» انگارد، و جز خود و چند نفر معدودى مثل خود را اهل بهشت نداند، و اسم هر طايفهاى از هر علمى در ميان آيد، به آن طعن زند و جز علم خود را، كه از آن نيز بهره كافى ندارد، ساير علوم را نديده و نسنجيده طرد كند و اسباب هلاك داند، و علما و ساير علوم را از روى جهل و نادانى طرد كند و چنين ارائه دهد كه ديانتش موجب شده كه اينها را تحقير و توهين كند، با آنكه علم و ديانت مبرا از اين اطوار و اخلاقاند.» (امام خميني، 1383: 83)
تصويري كه نگاههاي گزينشي از سنت ديني فراهم ميآورند، در بسياري از موارد از منظر برون ديني گرفتار ناسازگاري دروني است. اين نوع نگاهها معمولاً از آن رو كه ارتباطات منطقي و انداموارِ اجزاي سنت را در ساحات عملي و نظري درهم ميشكنند، به همنهادي(synthesis) غيرمنسجم و نامعقول از سنت ديني دست مييابند كه در برابر نقدهاي برون ديني شكننده خواهد بود. اين وضعيت به ويژه هنگامي كه نگاهي گزينشي به عنوان نماينده يك سنت ديني خاص معرفي ميشود، ممكن است هزينههاي معرفتي گزافي بر دوش آن سنت ديني نهد كه چه بسا در نهايت به تضعيف باورهاي دينداران و احياناً رويگرداني كساني منجر شود كه لزوم انسجام آموزههاي ديني نقشي سرنوشتساز در حيات معقول آنان ايفا ميكند. به زعم نگارنده، يكي از برجستهترين نمونههاي تاريخي اين وضعيت را بايد در آغاز شكلگيري مسيحيت جستجو نمود. در آن دوران، در حالي كه ميان برخي از حواريون به رهبري پطرُس(شمعون پسر يونا) و برخي ديگر به سرپرستي پولس(عالمي يهودي و مخالف مسيحيت كه در پي مكاشفهاي به مسيح ايمان آورد) بر سر سرشت حقيقي مسيح و نيز نحوه مواجهه با آموزههاي شريعت يهود اختلافي سرنوشتساز پديد آمد، در نهايت تلقي پولسي از مسيح و آموزههايش كه از منظر مقربترين حواري مسيح، پطرس، تلقياي نادرست و غيرمشروع شمرده ميشد، غلبه يافت. مخالفان تلقي پولس كه به تعبير برخي از مسيحيتپِژوهان بايد وي را مؤسس ثاني مسيحيت لقب داد، بر آن بودند كه وي با حذف بخشي از آموزههاي مسيح و تفسيري ناصواب از بخش ديگري از تعاليم و شخصيت وي، پيروان او را در جادهاي نادرست به پيش خواهد برد. انتقاد منتقدان غيرمسيحي و پارهاي متفكران مسيحي به اصليترين آموزههاي مسيحيتِ پولسي نظير، گناه اوليه، تثليث و فديه كه از سرشتي خرد گريز و بعضاً خردستيز برخوردارند، نمونه تصويري نامنسجم و غيرمعقول از سنتي است كه در پي نگاهي گزينشي و تحريف شده به آموزههاي بنيانگذار آن ساماندهي شده است. [8]
گفتني است امروزه بررسيهاي فيلسوفان دين كه سنجش معقوليت و انسجام آموزههاي ديني، اصليترين حوزه پِژوهش آنان است، بيش از پيش ضرورت ارائه تصويري منظومهوار و منسجم از سنت ديني را (كه در نتيجه اجتناب از نگاههاي گزينشي حاصل ميآيد) به عالمان ديني گوشزد ميكند.
امام خميني(ره) همواره با اشاره به جامعيت انسانساز قرآن، آموزههاي سنت اسلامي را از آن رو كه ناظر به تربيت همه ساحات وجودي انسان است، جامع تمام جهات مادي و معنوي و غيبي و ظاهري دانستهاند. (امام خميني، 1379، 3: 230) بر اساس اين تلقي، يكي از مخربترين آثار نگاههاي گزينشي به سنت، عدم تحقق غايت آموزههاي ديني خواهد بود. نظرگاههاي غيرمنظومهوار از آن رو كه از توان اثرگذاري منسجم، جامع و هماهنگ تعاليم ديني بر ساحات مختلف حيات بشري ميكاهند، با ايجاد ركود در مسير پيشرفت معنوي دينداران، آنان را به نوعي عقبماندگي معرفتي، اخلاقي و ايماني مبتلا ميكنند. اين وضعيت به نوبه خود طراوت انسانساز سنت ديني و انعطافپذيري نظري آن را به پژمردگي، جمود، تعصب و تحجّر بدل ميكند و فرآيند وصول به حيات طيبه قرآني را متوقف ميسازد. توقف اين فرآيند، سببساز ظهور دينداراني است كه به جاي رشدي متوازن در همه ساحات وجودي انسان، بهنحوي نامتوازن صرفاً در برخي ساحات به توفيقاتي دستيافته و تكامل آنان در ساير ابعاد عقيم گذارده شده است. امام خميني (ره) برآنند كه بروز چنين وضعيتي كه ادورا متمادي، فرهنگ و تمدن اسلامي را دستخوش افول نموده، با از ميان بردن معنويت سنت ديني، به ناديده انگاشتن پارهاي ضروريات سنت ميانجامد؛
« بسيارى از زمانها بر ما گذشت كه يك طايفهاى فيلسوف و همان- عرض مىكنم كه- عارف و صوفى و متكلم و امثال ذلك كه دنبال همان جهات معنوى بودند، اينها گرفتند آن معنويات را، هر كسى به اندازه ادراك خودش، و تخطئه كردند قشريون [را]. تمام ما عداى خودشان را قشرى حساب كردند و تخطئه كردند بلكه وقتى دنبال تفسير قرآن رفتند ملاحظه مىكنيم كه، تمام آيات را، اكثر آيات را برگرداندند به آن جهات عرفانى و جهات فلسفى و جهات معنوى، و به كلى غفلت كردند از حيات دنياوى و جهاتى كه در اينجا به آن احتياج هست و تربيتهايى كه در اينجا بايد بشود؛ از اين غفلت كردند. به حَسَب اختلاف مشربشان رفتند دنبال همان معانى بالاتر از ادراكِ- مثلًا- عامه مردم. و علاوه بر اينكه آن معانى را- مثلًا- تحصيل كردند، ما عداى خودشان را تخطئه كردند. و در همين اوان و همان عصر، يك دسته ديگرى كه اشتغال داشتند به امور فقهى و به امور تعبدى، اينها هم تخطئه كردند آنها را: يا حكم الحاد كردند، يا حكم تكفير كردند، يا هر چه كردند، آنها را تخطئه كردند. و اين هر دواش خلاف واقع بوده. اينها محصور كردند اسلام را به احكام فرعيه؛ و آنها هم محصور كرده بودند اسلام را به احكام معنويه، به امور معنويه و به ما فوق الطبيعه. آنها- به خيال خودشان- ما فوق الطبيعه همه جهات هست؛ اينها هم- به خيال خودشان- احكام طبيعت و فقه اسلامى و اينهاست و ديگران همهاش بىجهت است.» (امام خميني، 1379، 3: 221)
نتيجه:
چنانكه گذشت، مواجهه گزينشگرانه با سنت ديني را بايد به عنوان آفتي ويرانگر كه اهداف اخلاقي و تربيتي و مقاصد معرفتي سنت را به محاق ميبرد، بسيار جدي گرفت. امروزه مبتني بر تاريخ موثق برجاي مانده از تمدنهاي دينْبنيادِ گذشته، به جرأت ميتوان مواجهات گزينشي با سنت ديني را عمده دليل افول تراز معرفتي، اخلاقي و حتي سياسي اينگونه تمدنها بهشمار آورد. سنتهاي ديني گذشته به ويژه اسلام، هرگاه در سطحي كلان از سياستِ نامصرح و پيشفرض ناگفتة «نُؤمنُ بِبَعضٍ و نَكفُرُ بِبَعض»(نساء/50) دست شسته و با نگاهي منظومهوار به سنت ديني، آن را در تحقق غايات تربيتياش مدد رساندهاند، بر اوج شكوه و اقتدار معنوي تكيه زدهاند و هرگاه سنت در سطحي كلان به يكي از ساحات آن فرو كاسته شده، عقبماندگي معرفتي، اخلاقي و ايمانيِ توأم با جدال و مخاصمههاي درون ديني با خود به همراه داشته است كه در پي آن، فقيه و متكلم و محدِّث و فيلسوف و عارف، خصمانه رو در روي يكديگر نشستهاند. ما امروز چنانچه عبرتهاي تمدن دينْبنياد گذشته خود را نيك دريافته باشيم، به جد بايد انگارة «علم جامع ديني»[9] را محل تأمل قرار دهيم و با اجتناب از نظرگاههاي تقليلگرانه، حق وجودي، معرفتي و تربيتي همه ساحات حيات بشري را آنچنان كه سنت اصيل ديني پاس داشته، پاس بداريم.
با تحقق اين آرمان كه به زعم نگارنده، مقصد پروژة نظري و عملي امام خميني (ره) بهشمار ميرود، دانشهاي برونديني و درون ديني بيهيچ مخاصمه، تعدي و تماميتخواهي، به وظايف معرفتي خود عمل خواهند نمود و علم، هنر، فقه، كلام، تفسير، فلسفه و عرفان هر يك در تعامل ضابطهمند با يكديگر، به شكلگيري انسان جامعِ(و نه كاملِ[10]) قرآني مدد خواهند رساند.
پی نوشت ها
[1] . علامه طباطبايي را نيز بايد در زمره يكي از برجستهترين عالمان شيعي به شمار آورد كه پروژه فكري خود را بر اساس ارائه تصويري منظومهوار از آموزههاي ديني بنا نهاد. مهمترين بخش اين پروژه كه در روش تفسيري ايشان در الميزان في تفسيرالقرآن تبلور يافته، با نگاهي جامع به تماميت سنت ديني (قرآن و عترت) ميكوشد هر بخش از آن را با كمك و راهنمايي بخشهاي ديگر تبيين و تفسير نمايد. علامه خود در مقدمه محققانه اين اثر، ضمن اشاره به تفاوت «تفسير» و «تطبيق»، عمده تلاشهاي گذشتگان اعم از طبقه نخست مفسران از صحابه و تابعين، متكلمان، محدثان، فيلسوفان مشائي و اشراقي، صوفيه و عالمان اخباري را نمونههايي از تطبيق در قرآن (و به تعبير نگارنده، نگاهي گزينشي همراه با پيشفرضها و پيشداشتهاي برون ديني به متن مقدس) تلقي مينمايند.(طباطبايي، 1417ق: 1، 14ـ4) در اين ميان اگرچه شيوه مواجهه علامه با تماميت سنت ديني نيز از نقض و ابرامها و پارهاي نقدها در امان نمانده (به عنوان نمونه نك: عليپور، 1389 : 120ـ119، 143ـ142/ گفتگو با استاد مصطفي ملكيان) اما همچنان ميتوان ايشان را در ارتباط با ضرورت نگاه منظومهوار به سنت ديني، يكي از دغدغهمندترين عالمان مسلمان در طول تاريخ تمدن اسلامي بهشمار آورد.
[2] . مرادم از سنت ديني، مجموعه اعتقادات وجودشناختي و معرفتشناختي، اصول اخلاقي و مناسك و شعائري است كه متون درجه اول دين (در مورد اسلام، قرآن و سنت و يا قرآن و عترت) صراحتاً به آن تفوّه نمودهاند. بر اساس اين تعريف، تفاسير الهيدانان از اين مجموعه و مشيِ تاريخي دينداران بر اساس تلقيهاي خاص خود از آن، خارج از محدوده سنت ديني قرار خواهد گرفت.
[3]. به عنوان نمونه امام خميني(ره) در شرح حديث بيست و چهارم از كتاب شرح چهل حديث، در باب اقسام علم، ضمن نقد نظر ملاصدرا در باب دنيايي شمردن علم فقه كه به تبعيت از غزالي ابراز شده است، آن را از «اعزّ علوم آخرت» به شمار آوردهاند. (امام خميني،1383: 396ـ395) و يا در همين اثر در شرح حديث بيست و ششم، ضمن تعريض به تلقي ملاصدرا از مفهوم «جنت» و «نار» در كتاب شرح اصول كافي كه به نوعي وجود عيني آنها را انكار ميكند، آن را «مخالف برهان حكما» و «خلاف اخبار انبياء و كتب سماويه و ضرورت جميع اديان» دانستهاند. (همان:414ـ413) دراينباره همچنين نك: امام خميني، 1383: 416، 655ـ654 و نيز امام خميني،1385الف، 3 : 585 و همچنين امام خميني،1385ب: 231.
[4] . نبايد از نظر دور داشت كه نگاههاي گزينشي در مواجهه با هر پديدهاي امكان وقوع دارد، اما به نظر ميرسد آثار مخرب آن در حوزه دين كه متكفل ساماندهي و معنابخشيِ همه جانبه به زندگي فردي و اجتماعي دينداران است، به مراتب بيشتر از ساير حوزهها است.
[5] . حسن حنفي، در سال2006 در كنفرانسي با عنوان «آزادي انديشه در مصر» قرآن را به يك سوپرماركت تشبيه نمود و خشم و انزجار عام و خاص را برانگيخت كه در نهايت، منجر به صدور حكم تكفير وي از سوي برخي عالمان ديني شد. در اين باره نك:
http://today.almasryalyoum.com/article2.aspx?ArticleID=28744
[6] . پيروان فرق و مذاهب اسلامي با استناد به روايتي از پيامبر اكرم(ص) كه عمدتاً در منابع اصل سنت (مثلا نوادرالاصول ترمذي، الجامع لاحكام القرآن قرطبي، مجمع الزوائد هيثمي، سنن دارمي و ابوداوود، المسند ابن حنبل، المستدرك حاكم و السنن ترمذي و…) مذكور است و خبر از افتراق امت اسلام به 72 و يا 73 فرقه ميدهد، بحثها و مجادلات فراواني درانداختهاند. بر اساس متن اين روايت، در ميان فرق اسلامي تنها يكي از آنها اهل نجات خواهد بود. اهل سنت، شيعيان اماميه، شيعيان زيدي و معتزله و نيز بسياري ديگر از فرق، مذاهب و مكاتب اسلامي همواره در طول تاريخ، خود را مصداق فرقه ناجيه قلمداد كردهاند و بر اساس آن، به مخاصمه با گروههاي رقيب پرداختهاند. دراينباره نك: صابري، 1382 و نيز صابري، 1389: 40ـ 34.
[7] . به عنوان نمونه، ابن سينا كه خود به عنوان برجستهترين نماينده فلسفه مشاء شناخته ميشود، ظاهراً در اواخر عمر و در حين تنسيق مباني «حكمت مشرقي» در مقدمه كتاب منطقالمشرقيين، متوغلان در فلسفه مشاء را از آن رو كه متكبرانه ميپندارند خداوند تنها آنان را مشمول هدايت و رحمت خود قرار داده و ديگران را از اين فيض محروم نموده، به باد انتقاد ميگيرد.(ابن سينا، 1405ق: 2) نمونههاي فراوان ديگري از اين دست به سادگي در تاريخ تفكر سنتي قابل پيگيري است.
[8] . براي آشنايي بيشتر با تلقي و تفسير پولس از زندگي و آموزههاي مسيح و اختلاف آن با تلقي گروهي ديگر از حواريون به رهبري پطرس نك: عهد جديد، رساله به گالاتيان، باب2 و نيز گِريدي، 1384: 40-50.
[9] . اين انگاره را نبايد با بحث اسلامي سازي علوم كه نگارنده برخي قرائتهاي آن را به هيچ رو موجّه نمييابد، اشتباه گرفت.
[10] . به دلايلي كه پيشتر در نوشتهاي به آنها پرداختهام، به كارگيري اصطلاح «انسان كامل» را با التفات به ادبيات قرآن و سنت، چندان شايسته نميدانم. دراينباره نك: اعتمادينيا، 1386.
كتابنامه
– عهد جديد؛ بر اساس كتاب مقدس اورشليم (1387). ترجمه پيروز سيار. تهران: نشر ني. چاپ اول.
– ابن سينا. حسين بن عبدالله.(1405 ق). منطق المشرقيين. قم: مكتبه آيه الله المرعشى. چاپ دوم.
– اعتمادينيا. مجتبي.(1386). متن يك حركت بيسرانجام در خداوند. فروغ وحدت. شماره8.
ـ امام خمینی. روح الله. (1378). آداب الصلوه. تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی. چاپ هفتم.
ـ ـــــــــــــــــــ. .(1384). تفسیر سورة حمد. تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی. چاپ نهم.
ـ ـــــــــــــــــــ . (1385الف). تقريرات فلسفه. به تقرير سيد عبد الغنى اردبيلى. تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی. چاپ دوم، جلد سوم.
ـ ـــــــــــــــــــ . (1385ب). شرح حدیث جنود عقل و جهل. تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی. چاپ نهم.
ـ ـــــــــــــــــــ . (1383). شرح چهل حدیث. تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی. چاپ بیست و نهم.
ـ ـــــــــــــــــــ . (1379). صحيفه نور. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. چاپ دوم.
– صابري. حسين.(1389). تاريخ فرق اسلامي. تهران: سمت. چاپ ششم.
– صابري. حسين.(1382). حديث فرقه ناجيه. مشكوه. شماره79.
– طباطبايي. سيد محمد حسين.(1417ق). الميزان في تفسير القرآن. قم: دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسين حوزه علميه قم. چاپ پنجم. جلد اول.
– علي پور. ابراهيم.(1389). درآمدي بر چيستي فلسفه اسلامي؛ گفتگو با جمعي از اساتيد حوزه و دانشگاه. قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي. چاپ اول.
– گريدي. جوان.اُ.(1384). مسيحيت و بدعتها. ترجمه عبدالرحيم سليماني اردستاني. قم: طه. چاپ دوم.
– معارف. مجيد.(1377). تاريخ عمومي حديث. تهران: كوير. چاپ اول.
– وولف. ديويد. ام. (1386). روانشناسي دين، ترجمه محمد دهقاني، تهران: رشد. چاپ اول.