این نوشتار[1] که به بررسي ابعاد کنشگرایانة ارتباط رایانهای(Computer- mediated communication/CMC) میپردازد، نخست، امکان تجربه همدلانه افراد از طریق ارتباطات رایانهای را در فرآیندی استدلایی بر میرسد تا پس از آن اثبات نماید که ارتباطات متنی، به افراد اجازه میدهد تا کنش و تعاملی را از این طریق میان خود سامان دهند. در این مسیر، نخست به این موضوع خواهیم پرداخت که «آیا مطابق تلقی هرمنوتيكي پل ریکور(Pual Ricoeur)، متنیت(textuality) اصولاً با گفتگو(dialogue) ناسازگار است و ایجاد گفتگو از طریق هیچ متنی امکانپذیر نیست؟» یا آنکه این دیدگاه در عین قوت، از کاستیهایی نیز رنج میبرد. مدعای ما در این نوشتار آن است که ارتباط رایانهای، امکان انعقاد گفتگو به معنای تبادل پرسش و پاسخ را فراهم ميآورد که این امر به نوبه خود، عاطفه را در روابط غیر شخصی(impersonal) و صمیمی افراد به جریان خواهد انداخت. البته نباید از نظر دور داشت که همواره همة اقسام ارتباطات رایانهای، ماهیتی گفتگومحور و عاطفی ندارند.
این نوشتار سپس با تحلیل قابلیتهای عاطفی استفاده افراد از متن و با التفات به «نظریه کنش گفتاری»( speech act theory) محدودیتهای این نظریه و مشکلاتی که برمیانگیزد را محل بحث و بررسی قرار میدهد. مدعای اصلی این نوشتار آن است که ارتباط رایانهای همانند سایر رسانههای مکتوب، چنانچه امکان تفاهم و حفظ روابط افراد با یکدیگر را فراهم آورد، میبایست در باب برخی از انسانها از روابط عاطفی میانفردی(interpersonal) نیز حمایت نماید و اقسام متنوعی از کنش اجتماعی را در زمینهای صرفاً کلامی(verbal) امکانپذیر سازد.
اما در پاسخ به این سؤال که «چگونه گفتگو در ارتباطات رایانهای تحقق مییابد؟» و «آیا اصولا همه ویژگیهای سایر اقسام گفتگو (نظیر قول دادن، دستور دادن و ابراز رضایت) در ارتباط رایانهای نیز تحقق مییابد یا نه؟»، نخست به این مطلب پرداخته شده است که گفتگو، دستکم به معنایی خاص در ارتباط رایانهای امکانپذیر است. این نتیجهگیری، مبنایی برای پاسخگویی به پرسش دوم فراهم میآورد که «آیا کنش اجتماعی(social action) در ارتباط رایانهای تحقق مییابد؟». این پرسش نیز در نهایت به نحو مشروط پاسخ مثبت مییابد.
بخش پایانی این نوشتار ویژگی خاصی از عملکردهای متنی را در ارتباطات جدید رایانهای (نظیر انچه در بازی MOO وMUD جریان دارد) محل بحث و تأمل قرار میدهد که طی آن، افراد خود را به عنوان اجراکننده برخی کنشهای فیزیکی خاص توصیف میکنند. بررسی چیستی و ماهیت واقعی و یا مجازی این عملکردها، مقصد پایانی نوشتار پیشرو به شمار میرود.
در این تردیدی نیست که گاهی اوقات ما با متونی مواجهه میشویم که در آنها بیآنکه نیازی به ارجاع مستقیم به مؤلف باشد، متن به خودی خود معنایی را افاده میکند. در چنین وضعیتی معناداری متن برای خوانندگان، در گرو اطلاع از احوال مؤلف نیست. توجه به این مسأله در ارتباط با متون بر جای مانده از ادوار گذشته که در آنها زنجیره ارتباطات فرهنگی و زمینهای(contextual) با متن و مؤلف به کمترین حد ممکن رسیده و یا کاملا گسسته شده است، اهمیت خاصی مییابد.
در این باره پل ریکور(Paul Ricoeur) که مدافع تقریری پساساختارگرایانه(post- structuralistic) از تفسیر هرمنوتیکی است، تمایز قابل توجهی میان «گفتار»(speech) و «نوشتار» قائل است. به اعتقاد ریکور، ما در متون مکتوب با مفهومی به نام «فاصلهگذاری»(distanciation) مواجهیم که بر خلاف ارتباطات گفتاری نیازمندِ به کار بستن شگردهای خاصی برای دستیابی به معنایی قابل فهم است. وی بر آن است که این فاصلهگذاریهای متنی، امکان برقراری گفتگو میان خواننده و نویسنده را از میان میبرد، حال آنکه در گفتوگوهای شفاهی، پرسش و پاسخی که میان طرفین جریان مییابد، امکان هرگونه سوء تفاهمی را میتواند منتفی نماید. واسطهگری متن میان خواننده و نویسنده که ریکور از آن با عنوان «فاصلهگذاری» یاد میکند، در چهار شکل به ظهور میرسد:
نخست، فقدان حضور فیزیکی طرفین در فرآیند ارتباط.
دوم، فقدان بروز قصد مؤلف در معنای متن.
سوم، فقدان مواجهه با تفسیر مخاطبان اصلی متن.
چهارم، جایگزینی بستر اجتماعی مشترک اهل گفتگو (در ارتباطات گفتاری) با واقعیت استعاری و مجازی مستتر در متن.
ریکور معتقد است که این فاصلهگذاریهای چهارگانه که اجتناب از آنها میسر نیست، گفتو گو را ناممکن خواهند نمود، اگرچه گفت و شنود(conversation) و بیان مکتوب، هر دو نوعی از گفتمان(discourse) و بدیل یکدیگر به شمار میروند که از مشروعیتی برابر برخوردارند. به این ترتیب، فهم یک متن برای ریکور، فهمی متکی به شخص است که در آن سوی خاکریز فاصلهگذاريها و در فقدان یک گفتو گوی واقعی صورت میبندد. بر این اساس، معنادهی واژگان میبایست مستقل از قصد و تجربه مؤلف بررسی شود. واضح است که این تلقی هرمنوتیکی، تفاسیر کاملا متفاوت از متنی واحد را پذيرا است و بیآنکه به «تفسیر درست» متن باور داشته باشد، تفاسیر مختلف را صرفاً بر پایه بهرهوری و سودآوری آنها برای مخاطبان ارزیابی میکند.
در باب موضوع محل بحث این نوشتار و ارتباط آن با تفسیر هرمنوتیکی ریکور از متن، باید گفت که بالطبع این تلقی در هیچ یک از ارتباطات مکتوب رایانهای از قبیل رایانامه(e-mail) گفتگو را امکانپذیر نمیداند. اما با وجود این، نمیتوان تردید داشت که در برخی از اقسام تبادلات متنی در حوزه ارتباطات رایانهای، امکان پرسش و پاسخ متقارن و همزمان میان کاربران وجود دارد و همین مسأله، درستی تلقی ریکور را درباره ارتباطات متنی رایانهای با چالش روبرخواهد کرد.
آنچه در باب نظرگاه ریکور باید به آن توجه داشت، آن است که این نظریه اگرچه راههای بروز کجفهمی در مواجهه با متون را برای ما برجسته میکند اما فاصلهگذاری محل بحث در آن، شدیدترین اقسام فاصلهگذاری به شمار میروند که ویژگی عمومی همة متون نیست و ما همواره با متونی مواجهه هستیم که میزان فاصلهگذاری در آنها به مراتب کمتر از آن چیزی است که ریکور آن را مد نظر دارد و بنابراین، عدم دستیابی به قصد مؤلف آنچنان که وی درباره آن توضیح میدهد، درباره همه نوشتارها مصداق ندارد. برای روشنتر شدن بیشتر مسأله، به بررسی انتقادی اَشکال چهارگانه فاصلهگذاری ریکور میپردازیم؛
شکل نخست فاصلهگذاری از منظر ریکور، فقدان حضور فیزیکی طرفین برای برقراری گفتگو در یک متن مکتوب است. معنادهی در متون، برخلاف گفت و شنودهایی که به صورت همزمان صورت میپذیرد، مدتها پس از نگارش متن صورت میبندد. اما واقعیت آن است که در متون نیز میتوان با بهرهگیری از برخي شگردهاي بياني، دیگران را از قصدهای خود آگاه نمود و به چیزی که ریکور آن را «برون فکنی قصدی»( intentional exteriorisation) لقب میدهد و تنها در کنشهای گفتاری امکانپذیر میداند، جامه عمل پوشانید.
دومین شکل فاصلهگذاری ناظر به جدایی میان قصد نويسنده از نگارش متني خاص و معنای مستفاد از آن است. در ارتباطات گفتاری معنایی که از گفتار فرد افاده میشود با آنچه وی آن را قصد کرده، بسیار قرابت دارد و گوینده معمولا متوقع و یا امیدوار است که شنونده معنای مقصود او را درمییابد، اما متون در غیاب مؤلفانشان ممکن است معنای کاملا متفاوتی افاده نمایند که گاهی با معنای مقصود مؤلف کاملا بیگانه است و به تعبیر ریکور، معنای مستفاد از متن دیگر با مقصود مؤلف منطبق نیست و از این پس، «معنای متنی» سرنوشتی متفاوت از سرنوشت «معنای روانشناختی» مییابد. این قسم از فاصلهگذاری کارکرد گریزناپذیر آثار زبانی نگاشته شده است که قابلیت باقی ماندن آنها در شرایط مختلف اجتماعی و سیاسی، به ناچار آنها را قرین ایهام خواهد نمود.
در سومین شکل از فاصلهگذاری ما با فقدان حضور مخاطبان اصلی متن مواجهیم. در ارتباطات متنی برخلاف ارتباطات گفتاری، مخاطبان محدود به فضا – زمان مشخصی نیستند و در هر مکان و زمانی امکان مواجهه فردی خاص با متن وجود دارد و این امر تفسیرهای چندگانه متن را موجب خواهد شد که ممکن است کاملا متفاوت و دور از تفسیر مخاطبان اصلی متن باشد.
چهارمین شکل فاصلهگذاری فقدان بستر اجتماعی مشترک میان نویسنده و خواننده در متن است؛ وضعیتی که در گفت و شنودهای همزمان و متقارن به خوبی ایهامزدایی میکند. فقدان این زمینه مشترک در ارتباطات متني، امکان ارجاعات گسترده و تفسیرهای متفاوت افراد مختلف در زمانهای گوناگون و یا حتی تفسیرهای مختلف فردی واحد در زمانهای متفاوت را فراهم میآورد که به نوبه خود ممکن است معنای اصلی متن را مغفول نهد.
ریکور بر اساس اَشکال فوق عقیده دارد که این وضعیتهای چهارگانه، مانع از آن خواهد شد تا ارتباط خواننده با متن، از جنس ارتباط خاص مبتنی بر گفت و شنود باشد و بر این اساس، گفتگو در متن منتفی است. غایت هرمنوتیکی ریکور، همانند هایدگر، نه درک مقصود مؤلف (که البته به اعتقاد آنان دسترسناپذیر و از میانرفته است.) بلکه گشودگی فرد در برابر نمایش متن و درک این معنا است که جهان از این طریق خود را بر ما آشکار میکند.
این رویکرد هرمنوتیکی که امروزه در محافل دانشگاهی غرب سیطره دارد، باعث شده است تا برخی قوانین غربی نظیر قانون حقوق مؤلفان نیز با تأثیرپذیری از آن، اجازه واگذاری و فروش آثار قُدما را با این توجیه که ارتباط میان این آثار و مؤلفانشان گسسته است، به کسانی که نقشی در چینش واژگان این آثار نداشتهاند، محول نماید.
با وجود آنچه ریکور در باب ماهیت غیرگفتوگويي متن ابراز میکند، به نظر میرسد نظریه او در برخی حوزهها نظیر ارتباطات رایانهای و یا منشیانه (epistolary /ارتباط از طریق تبادل نامه) با نارساییهایی روبرو است. اینگونه ارتباطات در عین حال که با واسطه متن برقرار میشود، اما به راحتی امکان پرسش و پاسخ و کشف دقیق مقصود نویسنده را نیز فراهم میآورد. به عبارت دیگر، اگرچه همانطور که ریکور اظهار میکند، متنی واحد به تنهایی موجب گفتگویی واقعی نخواهد شد اما هنگامی که تعدادی از متون در مواجهه با پرسشهایی که در باب آنها مطرح میشود، نگاشته میشود، میتواند گفتگویی از جنس ارتباطات گفتاری را سامان دهد.
بیاعتنایی ریکور به ساحت استعاری(metaphorical) ارتباطات منشیانه که خود اقسامی نظیر یادداشتهای شخصی، نامههای هنری و تلفیقی (آمیزهای از یادداشتهای شخصی و نامههای هنری) را در بر میگیرد، باعث شده است تا او صرفاً نقشی توصیفی(descriptive) برای نامه قائل باشد، حال آنکه ما در بسیاری از نامهها و رایانامهها به جای آنکه با واقعیتی صرفاً توصیفی مواجهه باشیم، با متنی استعاری روبرو هستیم. البته نباید از نظر دور داشت که باور به ماهیت گفتگویی(dialogic) برخی از متون نظیر نامهها، مانع از آن نیست که ما در اینگونه نوشتارها با میزانی از فاصلهگذاری نظیر فقدان صراحت مقصود و مساهمت فیزیکی طرفین در فرآیند تبادل دست به گریبان نباشیم. براین اساس، انواع چهارگانه فاصلهگذاریهای ریکور، فاصلهگذاریهای حداکثری هستند که تنها ناظر به برخی متوناند، در حالی که آثار مکتوب فراوانی وجود دارد که هرگز مقتضی این سطح از فاصلهگذاری نیست.
علاوه بر این، ماهیت گفتگویی یک متن، بیش از هرچیز وابسته به نوع ارتباط خواننده و نویسنده در آن است. این ارتباط به عوامل مختلفی وابسته است؛ از جمله اینکه آیا مخاطب متن با نویسنده آشنایی شخصی دارد یا نه؟ و اینکه آیا مخاطب متن از روي حدس و گمان خود را گیرنده متن به شمار میآورد و یا آنکه واقعاً او مخاطب و گیرنده اصلی متن است؟ به عنوان مثال، چینش معینی از واژگان ممکن است در برخی موارد ناظر به یک گفتگو باشد و در برخی دیگر از موارد چنین نباشد. نامه، رایانامه و يا یک قطعه شعر ممکن است در آغاز با نظر به مخاطب خاص خود مقتضی گفتگویی منشیانه بوده باشد اما آنگاه که به مرور زمان مخاطبان دیگری مییابد، ماهیت گفتگویی خود را از دست بدهد. از سوی دیگر، برخی از متون نظیر اعلامیههای تبلیغاتی اصولاً هیچگاه نمیتوانند ناظر به یک گفتگو تلقی شوند. همچنین ماهیت گفتگویی یک متن وابسته بهآن است که آیا متن مورد نظر در زمره مجموعهای از مکتوبات رد و بدل شده میان افراد به شمار میرود یا نه؟ زیرا گفتگو همواره مستلزم تبادل مجموعهای از پرسشها و پاسخها است و این امر به نوبه خود نیازمند آن است كه مجموعهای از متون میان طرفین رد و بدل شود. در این میان، ارتباطات رایانهای نیز میتواند به عنوان محملی برای گفتگوهای چندرسانهای که با استفاده از گفتار، نوشتار، تصویر و سایر ابزارهای رسانهای سامان مییابد، عمل کند.
به این ترتیب، محدودههایی که ماهیت گفتگویی متن را تعیین میکند، سیال خواهد بود و خواننده متن است که با مراجعه به زمینهای میانفردی که شرط لازم برقراری ارتباط به شمار میرود، تصمیم میگیرد که یک متن گفتگو به شمار آید يا نه. در این میان، چنانچه گفتگویی شکل گیرد، با تحقق شرایطی خاص، امکان شکلگیری فاصلهگذاری حداکثری وجود دارد اما همچنان در بسیاری موارد نظیر ارتباطات منشیانه و رایانهای، این وضعیت حداکثری محقق نمیشود و نادیده انگاشتن قصد نویسنده در اینگونه موارد (بر اساس آنچه امثال ریکور توصیه میکنند) امری نامطلوب و سهلانگارانه است.
از آنچه تاکنون گفته آمد میتوان دریافت که تلقی ریکور از فاصلهگذاری (که به اعتقاد او ناظر به همه متون است) و کنش تفسیری خاصی که بر این اساس باید در قبال متون اتخاذ نمود، تنها یکی از وضعیتهای تفسیری ممکن است. در عین حال نباید از نظر دور داشت که ارتباطات گفتگوییِ میان خواننده و نویسنده را در نامهها و ارتباطات رایانهای نمیتوان در همه ابعاد، مشابه گفت و شنودهای رو در رو دانست. به این ترتیب، باید پذیرفت که اقسام چهارگانه فاصلهگذاری ریکور، صرفاً تا حدودی و تنها در برخی موارد عمل میکند. در توضيح این مدعا بار دیگر فاصلهگذاریهای چهارگانه را مرور میکنیم؛
در باب نوع نخست فاصلهگذاری، فقدان حضور فیزیکی طرفین لزوماً مانع گفتگو نیست بلکه کیفیت بهرهبرداری از متن در این میان موضوعیت دارد و درست همان طور که در گفتوگوهاي تلفنی، بیآنکه طرفین نزد یکدیگر حاضر باشند، گفتگو سامان مییابد، در ارتباطات متنی نیز چگونگی وساطت متن در برقرای ارتباط، تعیین کننده است.
در این میان، دو نوع عدم قطعیت(uncertainity) تفسیری که رابطه مستقیم با نوع نخست فاصلهگذاری دارد، در ارتباطات منشیانه عمومیت دارد. شکل نخست این عدم قطعیت ناظر به تعيين و اثبات هویت مؤلف است؛ به این معنا که در برخی موارد، افراد از هویت ارسالکننده نامه و یا پیام بیاطلاعاند. در برخی موارد حتی ممکن است یک متن و یا پیام، تلفیقی از تلاشهای چندین مؤلف باشد. در اینگونه موارد، بیاطلاعی از هویت مؤلف/ مؤلفان میتواند تفسیر متن را با عدم قطعیت روبرو کند. شکل دیگر عدم قطعیت که به طور خاص در ارتباطات رایانهای رواج دارد، حاکی از آن است که نویسندگان همواره نمیتوانند بدانند که چه فرد و یا افرادی پیام شخصی آنان که برای مخاطب/ مخاطبانی خاص نگاشته شده است را خواهند خواند . این وضعیت نیز که در همه ارتباطات کتبی امکان وقوع دارد، میتواند نوعی از عدم قطعیت تفسیری را با خود به همراه داشته باشد. شکل اخیر عدم قطعیت، به دلیل سهولت و وسعت مشارکت در ارتباطات رایانهای و نیز تزلزل تعهدات اخلاقی و قانونی در این حوزه، از شیوع بیشتری برخوردار است.
در شکل دوم فاصلهگذاری نیز همانند شکل اول ما با نوعی احتمال وقوع به جای ضرورتِ مدّ نظر ریکور مواجهیم. درارتباط با این شکل از فاصلهگذاری، به میزانی که متن مؤلف، ناظر به مخاطبان ویژهای در زمان، مکان و بستری خاص باشد، مقاصد او میتواند برای این جماعت خاص واضح باشد، اما به میزانی که این متن در دسترس خوانندگان ناخواسته (در دوران تألیف اثر و یا پس از آن) قرار گیرد، شکل دوم فاصلهگذاری، محتملاً میتواند تفاسیری متفاوت با آنچه مؤلف در نظر داشته است را پدید آورد و این امری ضروری نیست. علاوه بر این، از آنجا که ما در تبادلات متنی برخلاف گفتوگوهای رو در رو با فقدان بیواسطگی برای برقراری ارتباط مواجهیم، احتمال سوء تعبیر و تفسیرهاي نامنطبق با مقصود نویسنده قوت میگیرد. همچنین تفاوت محیط و بستر اجتماعی طرفین ارتباط را نیز باید به عواملی که میتواند مخلّ درک مقصود نویسنده باشد، افزود. همه این شرایط ما را بر آن میدارد که در اینگونه موارد همنوا با ریکور امکان گفتگو را منتفی بدانیم و به تفسیری هرمنوتیکی اکتفا نماییم. اما همچنان نباید از نظر دور داشت که در سایر موارد، تفسیر هرمنوتیکی ریکور، حس مسئولیت خواننده در التفات یافتن به متن، به مثابه بیانی(expression) از دیگری را کمرنگ میکند و این امر به نوبه خود، فهم برخی نکات مهم متن را با چالش روبرو خواهد کرد و گاهی نیز موجب شکلگیری قرائتی غیراخلاقی از متن خواهد شد.
فاصلهگذاری نوع سوم نیز همانند فاصلهگذاری نوع دوم محتمل است و نه ضرور ی. چرا که این شکل از فاصلهگذاری در تبادلات متنیِ میانفردی تأثیر مستقیم ندارد و صرفاً هنگامی که متن، در معرض مخاطبان ناخواسته و غیر اصیل ( به ویژه در ادوار بعد) قرار میگیرد، امکان بروز مییابد.
نوع چهارم فاصلهگذاری نیز وضعیتی مشابه انواع پیشین دارد. این نوع، به طور خاص در ارتباطات رایانهای به هیچرو ضرورت ندارد. چرا که بیشک در اقسامی از ارتباطات رایانهای نظیر رایانامهها و به ویژه گپهاي رايانهاي(chat) نمیتوان منکر وجود زمینه اجتماعی مشترک میان طرفین شد، اگرچه این وضعیت عمومیت و ضرورت ندارد و همواره امکان وقوع فاصلهگذاری نوع چهارم در اینگونه ارتباطات محتمل است.
به این ترتیب، باید گفت: فاصلهگذاریهای چهارگانه ریکور ناتمام و صرفاً محتمل است. این فاصلهگذاریها که گاهی ناشی از ناهمزمانی میان نویسنده و خواننده و گاهی ناشی از فقدان ابعاد غیر زبانی(non- verbal) گفت و شنودهای رو در رو نظیر اشاره، لحن صدا و تغییرات چهره در نوشتار است[2] به هیچرو ضرورت مطلق ندارد و همواره در برخی از اقسام ارتباطات رایانهای میتوان از این فاصلهگذاریها فراغت یافت.
اینک میتوان مهمترین نتایج برآمده از مباحث پیشگفته را در موارد زیر احصا نمود:
در این بخش برآنیم تا با طرح این پرسش که چگونه افراد میتوانند از متون برای انجام برخی کنشها بهره بجویند، به بازخوانی و تحلیل دوباره نظریه «کنش گفتاری» جان اوستین(John Austin) بپردازیم و مدعای خود که ناظر به امکان شکلگیری کنشهای گفتاری در ارتباطات رایانهای است را به اثبات رسانیم. ما در ادامه نشان خواهیم داد که متون رد و بدل شده میان افراد، از قابلیت تأثیرگذاری بر مخاطبان برخوردار است؛ اگر چه این تأثیرگذاری همواره مطابقت فراگیر با مقاصد مؤلف ندارد. امکان این تأثیرگذاری در ارتباطات رایانهای (که مجالي برای مشارکت و تعاون به شمار میرود) به شکلگیری زمینهای برای کنش اجتماعی(social action) میان طرفین یک ارتباط منجر خواهد شد. این کنشهای اجتماعی دو سویه به همان میزان که میتوانند ماهیت مسالمتآمیز و سازنده داشته باشند، ممکن است قهری و خشونتزا باشند.
ما در این بخش نشان خواهیم داد که بروز نوعی سهو نظری در نظریه اوستین، باعث شده است تا اهمیت تفاوتهای عملی میان عملكردهاي(performances) گفتاری و نوشتاری پنهان بماند که این امر به نوبه خود از اهمیتی اخلاقی در ارتباطات رایانهای برخوردار است. تلقی نگارنده دراینباره آن است که برخی مقاومتهاي اجتماعی، از پارهای عرفیات غیراخلاقی و ناروا ممانعت به عمل خواهد آورد، چه آنکه عرفی بودن بسیاری از گفتههای انجامگر(performative utterances) ریشه در عرفی بودن زبان دارد و هنگامی که زبان، حکم به غیرعرفی بود یک کنش گفتاری دهد، از قدرت تأثیرگذاری آن کاسته خواهد شد. در پایان این بخش نیز در نفی نظریهای که معتقد است: پارهای عملكردهاي متنی که کنش خاصي را توصیف میکند، همسنگ کنشهای واقعی و فیزیکی ناظر به آنهاست، نشان خواهیم داد که این عملكردهاي متنی صرفاً میتوانند نمادی از عملكردهاي فیزیکی به شمار آیند.
در پاسخ به پرسش اصلی این بخش، نخست به بررسی انتقادی نظریه کنش گفتاری اوستین میپردازیم. مطابق این نظریه، کارکردهای زبان صرفاً به توصیف وضعیت امور(state of affairs) محدود نمیشود و افراد میتوانند از واژگان برای انجام كار نیز بهره بجویند؛ به عبارت دیگر، ما نه تنها از واژگان برای توصیف جهان بهره میبریم، بلکه با استفاده از آنها کنشهایی را نیز در جهان تحقق میبخشیم. اوستین بر آن است که اَشکالی از واژگان و عبارتها وجود دارند که به جای اِسناد، کاری را صورت میدهند. او این اَشکال واژگانی را «گفتههای انجامگر» مینامد که میتوانند با تغییر انتظارات افراد و کیفیت انجام کارها، جهان اجتماعی را متأثر سازند.
اوستین کنشهای گفتاری را در سه ردة «گفت ورزی بی پیآمد»(locutionary act) «گفت – کنشی»(illocutionary act) و «گفتورزی اثرگذار»(perlocutionay act) طبقهبندی کرده است.[3] گفتورزی بی پیآمد، صرفاً بر زبان راندن یک جمله و یا عبارت است، بیآنکه قصد گوینده از بر زبان راندن آن جمله لحاظ شود. به عبارت دیگر، گفتورزی بی پیآمد، تنها کاری فیزیکی – فیزیولوژیکی است که از محدودة تلفظ یک عبارت خاص فراتر نمیرود و نتیجهای عملی به همراه ندارد. گفت – کنشی عبارت است از مقصودی که یک گوینده از بر زبان راندن عبارتی خاص مراد میکند، بیآنکه ارجاعی به شنوندة پیشرو در کار باشد. مانند جمله: «خانم به آن مرد اصرار کرد تا شلیک نکند.» یک گفت – کنش چیزی بیشتر از یک گفتورزی بی پیآمد با خود به همراه دارد، در عین حال که واجد همه آن چیزی نیست که با واژگان میتوان انجام داد. در این نوع کنش گفتاری، مبتنی بر قراردادهای زبانی مشترک میان طرفین، کاری صرفاً زبانی (که میتواند ناظر به اِخبار، سؤال، امر و… باشد) صورت میپذیرد. در گفتورزی اثرگذار، قصد گوینده در باب ضرورت انجام یک گفت – کنش که در نهایت به انجام رسیده است، بیان میشود. مانند جمله: «خانم آن مرد را متقاعد کرد تا شلیک نکند.» این نوع، در عین حال که ویژگی اقسام پیشین را در خود دارد، به تأثیری روانی و یا رفتاری در مخاطب میانجامد.[4] گفتورزی اثرگذار همچنان که نیازمند پذیرش قصد گوینده توسط مخاطب است، موقوف احساس مسئولیت وي در باب اهمیت کنش گفتاری مطرح شده از سوی گوینده است.
پیش از اوستین جملات صرفاً از آن حیث که واجد ارزش صدق و کذب هستند مد نظر قرار میگرفت، اما او با یادآوری کارکردهای عملی جملات و عبارتها، افقهای تازهای پیشروی زبانشناسان گشود. او همچنین تقسیم دوگانهای با عنوان «بهجایی»(felicty) و «نابهجایی»( infelicity) را نیز در باب شرایطی که موجبات تحقق و یا عدم تحقق یک کنش گفتاری را فراهم میآورد، مطرح کرده است. به اعتقاد اوستین شرایط بهجایی صرفاً در باب برخی کنشهای گفتاری فراهم میآید و این هنگامی محقق میشود که هیچیک از شرایط زمینهای، مثلاً ناشنوایی مخاطب، مانع از اجرای یک کنش گفتاری نشود. بهجاییها شرایطی هستند که تعیین میکنند آیا گفتهها، تأثیراتی مطابق با خواست گویندگان آنها پدید میآورد یا نه. این شرایط هم در باب گفتههای ناظر به صدق و کذب و هم در باب گفتههایی که مثلاً ناظر به ایجاد تغییر، استخراج اطلاعات و یا جلب توجه هستند، موضوعیت دارد. اوستین در نظریه کنش گفتاری عمدتاً معطوف واژگان و عملكردهای کنشی آنها بوده است، حال آنکه دراینباره، حرکات بیانگر[5] (gestures) و شرایط زمینهای نیز نقش بنیادی و سرنوشتساز در تحقق کارکرد واژگان دارد.
به نظر میرسد میتوان از نظریه کنش گفتاری در توصیف برخی از ابعاد تعاملات اجتماعی نظیر ارتباطات رایانهای که از رهگذر تبادلات متنی صورت میبندد، بهره جست. به این ترتیب، بر اساس آنچه پیشتر درباره امکان تحقق گفتگو در ارتباطات رایانهای اثبات کردیم، میتوان نتیجه گرفت که دستکم در برخی از اقسام ارتباطات رایانهای، طرفین میتوانند به نحو بسنده در موضع صدور و اجرای یک کنش گفتاری قرار گيرند. به عبارت دیگر، گفتگوی متنی این امکان را فراهم میکند تا افراد، موافقت و یا مخالفت خود را در موضوعاتی نظیر پرسش کردن، قول دادن و یا دفاع کردن ابراز نمایند. بنابراین میتوان گفت: افرادی که از رهگذر ارتباطات متنی چنین روابطی با یکدیگر برقرار میکنند، در واقع در حال انجام یک «کنش متنی»؟( text act) هستند؛ اگر چه هنوز معلوم نیست که آیا میتوان کنشهای متنی را در همه ویژگیها مشابه کنشهای گفتاری تلقی نمود یا نه.
دو ویژگی عمومی نظریه کنش گفتاری که میتواند با تلقی ما از کنشهای متنی (در ارتباطات رایانهای و یا روابط مشابه آن) مناسبت داشته باشد عبارتند از: 1. التفات این نظریه به عرف و قراردادهای مستعمل در گفتههای انجامگر که اوستین آن را در نظریه خود پیشفرض تحقق کنشهای گفتاری انگاشته است. 2. تمرکز ذاتی این نظریه بر روی تبادلات کلامی.
در باب ویژگی نخست، توجه به این نکته ضروری است که چنانچه مخاطب در فهم مقصود گوینده به خطا رود، ما با یک «نابهجایی» مواجهه خواهیم بود که تحقق کنش گفتاری را با شکست روبرو خواهد کرد. این خطای در فهم میتواند به دو طریق واقع شود؛ نوع نخست که اوستین نیز بدان التفات یافته، خطای مخاطب در تشخیص نوع کنش گفتاری مد نظر گوینده است. نوع دوم که اوستین از آن غفلت ورزیده است، ناظر به عدم وجود عرف مشترک میان گوینده و مخاطب در ارتباط با انجام یک کنش گفتاری خاص است. توجه به این قسم اهمیت ویژهای در ارتباطات رایانهای دارد.
در باب ویژگی دوم نظریه کنش گفتاری نیز توجه به این نکته ضروری است که در هر دو نوع ارتباطِ کلامی و نوشتاری، عملكرد گفت – کنشها با مجموعهای از تأثیرات گفتورزی اثرگذار و نیز عملكردهای غیرکلامی و اثرات آن در هم آميخته است. ما در ادامه به رابطه متقابل عملكردهای شفاهی و غیرشفاهی در موقعیتهای میان فردی خواهیم پرداخت و تأثیرات ناشی از فقدان عملكردهای غیرکلامی را در ایجاد وضعیت بهجایی برای عملكردهای کلامی مورد بررسی قرار خواهیم داد.
چنانکه پیشتر اشاره شد، تحقق بهجایی موقوف آن است که مخاطب در عین باور به صدق گوینده، عرف مشترکی با او داشته باشد و از این حیث، قصد وی را دریابد. بر این اساس، کنشی گفتاری همچون «میپذیرم» در باب ازدواج، هنگامی میتواند اثر خاص خود را داشته باشد که عرف مشترکی میان طرفین موجود باشد. اما این مسأله در ارتباطات رایانهای که عرصه حضور خردهفرهنگها و عرفیات خاص مربوط به هر یک از آنهاست، با موانعی روبروست که نظریه کنش گفتاری میبایست آن را تبیین نماید.
چنانکه اشاره شد، اوستین در نظریه خود، مجموعه مشابهی از عرفیات زبانی میان طرفین را پیشفرض تحقق یک کنش گفتاری انگاشته است. به عبارت دیگر، کنش گفتاری در نگاه اوستین، عملکرهای مرسومی را مراد میکنند که صرفاً در عرف مخاطبان به عنوان کنشی به رسمیت شناختهشده مطرح است. به همین خاطر برخی از عباراتی که اوستین آنها را محل بحث قرار داده، حتی میان همه انگلیسی زبانان نیز افاده یکسانی ندارد. علاوه بر این، گاهی در عین حال که برخی گفتههای انجامگر توسط خرده فرهنگی خاص به رسمیت شناخته میشود، نحوه اجرای آن با آنچه گوینده و عرفیات مقبول او اقتضا میکند، متفاوت است. به این ترتیب، به نظر میرسد نقش مخاطب در به رسمیت شناختن یک کنش گفتاری و تن دادن به آن، اساسیتر از آن است که مد نظر اوستین بوده است.
به رسمیت شناخته شدن يك كنش گفتاري توسط مخاطب در دو شکل به ظهور میرسد که تنها شکل دوم آن مد نظر اوستین قرار گرفته است؛ نخست، پذیرش عرف شفاهی متناظر با یک کنش گفتاری خاص. دوم، پذیرش عملكرد خاص یک عمل مرسوم در اوضاع و احوال خاص متناظر با آن.
در باب شکل نخست، پذیرش و تن دادن به یک عرف زبانی خاص، متضمن اخلاقی بودن آن و یا کارکردهای آن نیست. در عین حال، تلقی اخلاقی داشتن از برخی عرفهای زبانی، گاهی اوقات اثرات زیانآور آنها را از چشم ما پنهان میکند. همچنین وجود یک عرف کلامی برای انجام نوع معینی از کنش گفتاری، لزوماً متضمن آن نیست که مخاطب نیز درباره کنش گفتاری خاصي از آن نوع، صرفاً عملكرد خاصی را به اجرا گذارد، بلکه بسیاری از انجامگرها تا وقتی اهمیتشان برای مخاطب وضوح نیابد و رضایت او را جلب نکند، به ثمر نمیرسند. در این میان، چنانچه مقاصد گوینده کمتر عرفی باشد، ضرورت تلاش تفسیری مخاطب برای تعیین نوع کنش گفتاری مد نظر گوینده، بیش از پیش برجسته خواهد بود.
در کنار استفادههای عرفی از زبان که میتواند تلقی به قبول شود، بهرهگیری از حرکات بیانگر ( به نحو تعمدی و یا خودانگیخته)، حالات منعکس در چهره و یا طنین صدا نیز میتواند در تحقق یک کنش گفتاری مؤثر افتد. این موارد نیز گاهی عرفی هستند و گاهی خارج از چارچوبهای عرف قرار دارند. به این ترتیب، کنشهای گفتاری صرفاً در بستر عرفیات و قواعد به رسمیت شناخته شده تحقق نمییابند، بلکه در گفتمانهای غیررسمی و غیرعرفی نیز ممکنالوقوعاند که در این حالت، نقش تفسیری مخاطبان از حوزه تشخیص صرف کنشهای گفتاری فراتر میرود و به تشخیص و شناسایی حالات، درخواستهای غیرمستقیم و نظایر آنها میانجامد.
در حوزه ارتباطات رایانهای نقش بسیاری از عرفیات اجتماعی و مؤلفههای عملی مرتبط با آنها نظیر علائم غیرکلامی کم رنگ میشود و قابلیت اجرایی خود را از دست میدهد. در این حوزه علاوه بر آنکه ظرافت مواجهات دیداری و شنیداری وجود ندارد، بسیاری از بسترهای اجتماعی که ضامن معنادهی به برخی عملكردها به شمار میروند نیز غایباند. اما با وجود این، نظام عرفی خاصی در عرصه ارتباطات رایانهای در حال شکلگیری است که در آینده میتواند به ایجاد بسترهای مشروعی برای بالندگی کنشهای زبانی بینجامد.
ما در این قسمت نشان دادیم که نظریه کنش گفتاری اوستین، نقش عرفیات را چنانکه بایسته است، جدی نمیگیرد و صرفاً به بارزترین اقسام عرفیات توجه دارد، حال آنکه لازم نیست عرفیات زبانی همانند عرفیاتی که مثلاً در ازدواج وجود دارد، حداکثری باشند، بلکه عرفیاتی با درجه شمول کمتر نيز میتواند کنشهای گفتاری خاصی را رقم بزند، به این شرط که مخاطبان از تلاش تفسیری خود برای درک مقصود گوینده فروگذار ننمایند.
بسیاری از شرایط بهجاییِ ناظر به کنشهای گفتاری اوستین، عملكردهای غیرکلامی هستند که در شرایط اجتماعیِ متناظر با هر کنش گفتاری نیز مدخلیت دارند. اوستین خودش با این توجیه که طرح موضوع ابعاد غیرکلامی ارتباطات، باعث پیچیده شدن مطالب کتابش (چگونه با واژگان کار انجام دهیم؟، 1962؛ How to do thing with words?) میشود، از پرداختن به آن اجتناب ورزیده است اما محققانِ پس از او به نقش برجسته ابعاد غیرکلامی ارتباطات در تعاملات اجتماعی میان انسانها التفات بیشتری یافتهاند. ابعاد غیر کلامی موقعیتهای گفتاری در عین حال که میتوانند ماهیت عاطفی داشته باشند، در کشف نیت گوینده و به طور خاص در فهم افراد از به کاربستن واژگان مدخلیت دارد. در این میان، اگرچه برخی عوامل زمینهای (که شرط اجرای یک کنش گفتاری و یا متنی به شمار میروند) درونمتنی و یا درونگفتاری هستند اما بسیاری از آنها نیز ماهیت غیر کلامی دارند.
یکی از نظریه پردازان حوزه کنشهای گفتاری، پل گریس(Paul Grice) است که در باب همبستگی میان ابعاد کلامی و غیرکلامی ارتباطات، دقتهای شایستهای به خرج داده است. او با تأسیس «اصل همیاری»( cooperation principle) که در گفت و شنودهای موفقیتآمیز مصداق مییابد، به تبیين قواعدی که ضامن تحقق یک گفت و شنود ثمربخش است، پرداخته است. طبق این اصل، ما در هنگام گفت و شنود به نحو طبیعی با قواعد معین گفت و شنود ( شامل قواعد ناظر به کیفیت، کمیت، رابطه و روش) موافقیت میورزیم و کارکرد ثمربخش هر گفت و شنود، موقوف التزام کم و بیشِ طرفین به این قواعد است. قواعد گفت و شنود که گریس از آنها بحث میکند، ابعاد زبانی و غیرزبانی ارتباطات را به نحو یکسان در برمیگیرد. بر این اساس، اثر هر کنش گفتاری صرفاً موقوف شبکهای از کاربردهای عرفیِ زبان نیست، بلکه این امر به میزان گستردهای از عمل اجتماعیِ کلامی و غیرکلامی نیز وابسته است که گاه به نحو از پیش اندیشیده شده و گاه نیز به صورت ناخودآگاه تحقق مییابد.
تلاش گریس برای برقراری ارتباط میان نظریه کنش گفتاری و شرایط اجتماعی که کنشهای گفتاری طی آنها تحقق مییابند، تلاشی ارزشمند است. این تلاشها نشان میدهد که چگونه معنای واژگانِ به کار رفته در موقعیتی خاص، به فهم مشترکِ ضمنی(unspoken) طرفین و تلاشهای عملی آنها در طی گفت و شنود وابسته است. گریس به این ترتیب، جایی برای ابعاد اجتماعی و غیر کلامیِ فهم مشترک طرفین در نظریه کنش گفتاری تعبیه نموده است.
اکنون به نظر میرسد توان ابعاد غیرکلامی مستتر در بسترهای اجتماعی به رسمیت شناخته شده، مانع از آن خواهد شد تا ما در ارتباطات رایانهای (که فاقد بسیاری از این ابعاد است) افاده کاملی از معنای واژگان به کار رفته داشته باشیم، چه آنکه در این نوع ارتباطات، تکثر زمینهها، احتمال همپوشانی و اشتراک آنها (که شرط لازم شکلگیری یک ارتباط متقابل است) را به نحو قابل توجهی کاهش میدهد. علاوه بر این، شرایط خاص حوزه ارتباطات رایانهای باعث خواهد شد تا ما در استفاده از ابعاد غیرکلامیِ متعارف در موقعیتهای اجتماعی روزمره با مشکل مواجهه شویم. همچنین افتراق فضا – زماني(spatial-temporal splaying) که امری طبیعی در ارتباطات رایانهای به شمار میرود، قابلیت طرفین برای بهرهگیری از عرفیات مشترک را کاهش میدهد. به این ترتیب، فقدان زمینه اجتماعی مشترک در ارتباطات رایانهای که به نوبه خود عرفیات نحیفی را موجب خواهد شد، از قدرت اجرایی و تأثیرگذاری آیینهای اجتماعی خواهد کاست. بر این اساس، میتوان نتیجه گرفت: به میزانی که روابط اجتماعی در ارتباطات رایانهای، مانع از بروز فاصلهگذاری شود، تأثیرات دو سویه میتواند از رهگذر تبادلات متنی تحقق یابد. اما نباید از نظر دور داشت که تحقق شرایط بهجایی در ارتباطات رایانهای در مقایسه با سایر ارتباطات اجتماعی مقداری دشوارتر است، چرا که تکثر خردهفرهنگها، فقدان عرف مشترک و نیز نامشهود بودن عملكردهای غیرکلامی، نقش تفسیری مخاطبان را افزایش میدهد و این امر به نوبه خود تحقق شرایط بهجایی را با چالشهایی روبرو خواهد کرد.
در این بخش به بررسی کیفیت تفسیر کنشهای متنی خواهیم پرداخت؛ مواردی که نویسنده در یک ارتباط رایانهای خود را به عنوان کسی که درگیر انجام یک عمل فیزیکی است، معرفی میکند. مسأله اصلی در این باره آن است که عدهای معتقدند: توصیف کنشهایی معین هنگامی که برای شخص دیگر ارسال میشود، همسنگ اجرای آن کنش در قبال آن فرد است. در ادامه نشان خواهیم داد که این نگاه، غلط است و عملكردهای غیرکلامی در ارتباطات رایانهای، تنها ماهیتی نمادین دارند. از مدافعان این دیدگاه میتوان به مری ماتسودا(Mary Matsuda)، ریچارد دلگادو(Richard Delgado)، کاترین مککینن(Catharine Mackinnon) و چارلز لورنس(Carls Lawrence) اشاره کرد. به عنوان نمونه لورنس عقیده دارد: به کار بستن گفتار نژادپرستانه در حکم خشونت نژادپرستانه است و اين شکلی از بدکنشی روانشناختی(psychological abuse) و واجد شدت و تأثیرات خشونت فیزیکی است و یا مک کنین معتقد است: هرزهنگاری(pornography) به نحوی مشابه بازنمایانندة، تجاوز جنسی است.
به نظر میرسد در اينگونه موارد، استدلال مدافعان مبتنی بر آن است که به اعتقاد آنان آسیبهای روانشناختی ناشی از بدکنشیهای کلامی(verbal abuses) از جهتی در حکم خشونت فیزیکی و آسیبهاي ناشي از آن است. اما این استدلالي خدشهپذير است، زیرا همواره راههایی وجود دارد که فرد میتواند با کنارهگیری از بدکنشی کلامی، از تأثیرات مخرب آن اجتناب ورزد، حال آنکه چنین راههایی برای اجتناب از آسیبهای بدنی یک تهاجم فیزیکی وجود ندارد و این نشان میدهد که این دو ماهیتی متفاوت از يكديگر دارند.
جودیث باتلر(Judith Butler) یکی از کسانی است که مبتنی بر آثار اوستین در پی تبیین دشواریها و محدودیتهای ناظر به یکسانانگاری گفتار و کنش است. به عقیده باتلر روابط قدرت در جدالهای کلامی وضعی متفاوت از روابط قدرت در زورآزماییهای فیزیکی دارد، چرا که در جدالهای کلامی مخاطب میتواند در برابر نیت توهینآمیز و تهاجمی گوینده مقاومت ورزد و احیاناً با واکنشي گفتاری از شدت تهاجم او بکاهد. موضع باتلر مستلزم آن نیست که واژگان هیچ قدرتی ندارند (که این امر کل نظریه کنش گفتاری را نادیده خواهد انگاشت) بلکه به عقیده او نباید از نقش و توان طرف دوم در تعین حدود و ضبط و مهار یک کنش متنی و یا گفتاری غفلت ورزید. باور به این امر باعث خواهد شد تا کنشهای گفتاری و یا متنی را همسنگ کنشهای فیزیکی تلقی نکنیم.
باتلر معتقد است: کنشهای گفتاریِ مبتنی بر بدکنشهای کلامی میتواند تأثیرات عاطفی خاص خود را داشته باشد و این امر ممکن است باعث شود مخاطبان هر چیزی را درباره خود باور کنند اما همچنان ما با توصیف یک کنش فیزیکی نمیتوانیم اثراتی مشابه تحقق عینی آن پدید آوریم؛ هر چند این توصیف دقیقاً ساختارهای آن کنش فیزیکی را مراعات نموده باشد. به این ترتیب، رابطه علّی و ملازمه میان بدکنشیهای کلامی و آسیبهای روانشناختی تضعیف میشود؛ به نحوی که این رابطه محتمل، همواره میتواند توسط مخاطب گسسته شود.
مدعای باتلر در باب بدکنشیهای کلامی میتواند در ارتباط رایانهای مصداق یابد، چرا که در تعاملات رایج در این حوزه، توصیفات ناظر به خود و دیگران معمولا تلقی به قبول میشود، با آنکه افراد میتوانند از توصیفاتی درباره خود بهره بجویند که منطبق با ویژگیهای آنها نیست و این امر به نوبه خود میتواند قضاوت درست درباره اشخاص، رفتارها و کنشهای توصیفشده را با ناکامی روبرو کند. چنین وضعیتی در ارتباطات رایانهای به طور خاص در محیط MUD [6] و احیاناً بازیهای زیرمجموعه آن مصداق دارد. اما نکتهای که در این میان نباید آن را از نظر دور داشت آن است که در هر نوع ارتباط رایانهای که افراد خود را به عنوان فاعل کنشهای فیزیکی معرفی میکنند، طرفین همواره به ماهیت شبهساختگی(quasi fictional) این توصیفات واقفاند و بر این اساس، خود به خود تأثیرات آنها نیز ماهیت شبهساختگی به خود خواهد گرفت و از قدرت اجرایی و برانگیزانندگی آنها کاسته خواهد شد. با این حال، نباید فراموش کرد که حتی اگر این توصیفات، نادرست و یا شبهساختگی تلقی شود، از اهمیت نمادین آن کاسته نخواهد شد و این امر خود میتواند بیانگر وجود روابطی خاص (نظیر دوستی، صمیمت و یا حتی روابط جنسی نامشروع) میان طرفین باشد.
***
مهمترین نتایج برآمده از این بخش عبارتند از:
[1] اين نوشتار که نخستین بار در کتاب اخلاق فناوري اطلاعات؛ از آغاز تا امروز ( قم: انتشارات دانشگاه قم، 1393) به چاپ رسیده، اقتباسي است از:
Emma Rooksby(2002).”Affect and action in CMC” in E-mail and Ethics: Style and ethical relations in computer-mediated communication. London and New York. Routledge. pp.71-101.
[2] نباید از نظر دور داشت که با استفاده از برخی شگردهاي نگارشي (نظیر استفاده از سه نقطه برای حذف و يا سکوت) میتوان برخی حالتها و ابعاد غیرزبانی گفتگو را در متن به خواننده القا نمود.
[3] در برگردان این سه اصطلاح، بر نهادههای استاد داریوش آشوری را به کار بردهام.(آشوري، داريوش، فرهنگ علوم انساني(ويراست دوم)، نشر مركز، تهران، 1389، چاپ دوم.) استاد مصطفی ملکیان این سه اصطلاح را به ترتیب، «فعل بیانی»، «فعل دربیانی» و «فعل بابیانی» ترجمه کردهاند.( ملكيان، مصطفي، حديث آرزومندي، نگاه معاصر، تهران،325:1389-326) برخي از مترجمان نيز «کنش سخنی»، «کنش درسخني»، و «کنشفراسخني» را برای آنها در نظر گرفتهاند.(استرول، اورام، فلسفه تحليلي در قرن بيستم، ترجمه فريدون فاطمي، نشر مركز، تهران، 1387، چاپ سوم:ص273)
[4] در توضیح انواع کنشهای گفتاری، گاهي برای تبیین شفافتر اصطلاحات، از تقریر استاد مصطفی ملکیان از نظریه اوستین سود جستهام. دراینباره نک: ملكيان، 325:1389-326.
[5] اشارات و حركاتي كه در موقع سخن گفتن براي بيان مقصود از آنها استفاده ميشود.
[6] در محیط MUD و بازیهای زیرمجموعه آن، افراد میتوانند خود را به عنوان فاعلان کنشهایی خاص معرفي نمایند و از این طریق با یکدیگر ارتباط حاصل کنند.